ريشخند.........اينجا همه چيز را ريشخند ميكنيم

ريشخند.........اينجا همه چيز را ريشخند ميكنيم
ميخواهيم راه جمالزاده ها و صابري ها را ادامه بدهيم با ريشخند كردن مسائل روز و داستانك هاي طنز به قلم اين حقير و به ياري شما 
قالب وبلاگ

 سلا م و درود بر تمام مهمانان اين وبلاگ.
خوش آمديد.
وبلاگ من يك وبلاگ در زمينه ي  طنز اجتماعيه كه تمام نوشته هاي طنز،اشعار طنز و داستانك هاي طنز خودم رو اينجا ميذارم شما هم با نظرهاتون من رو ياري بديد و
خواهش ميكنم اگر از مطلبي خوشتون اومد و خواستيد جايي بكار ببريد حتما با ذكر منبع باشه يا به قولي:
«كپي با ذكر منبع بلا مانع است»

اگر هم از مطالب من خوشتون اومد با كليك روي  1+  ما را در گوگل محبوب كنيد


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 15 / 12 / 1398برچسب:, ] [ 12:4 ] [ محمدسعيد غلامي ] [ ]

 «اومدن نفت رو بيارن تا به سفره هامون

حرارتش شعله كشيد،سوزوند بچه هامون

نفت استعفا و بخاري استيضاح شد

كبريت پشت ميزه و ميخنده به غصه هامون»

22/9/91

 

 

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 22 / 9 / 1391برچسب:, ] [ 23:22 ] [ محمدسعيد غلامي ] [ ]

 روزي تيمور نامي ني را در بين شاخه هاي درختي كه زيرش مينشست جاسازي كرد و گوسفند ها را رهن داد و عزم فيلمسازي كرد.  از هم آبادي هايش كه دست بر قضا از مسئولان فرهنگي يك كشوري هم بودند گفتند اينكه كاري ندارد دوربيني روي دوش بگذار اين فيلمنامه اي كه بهت ميدهيم را در جيب قرار ده و فيلمي بساز...تيمور گفت: اگر براي مردم جذابيت نداشت و فيلم نفروخت چي؟!!... هم آبادي ندا داد: مردم را بيخيال پرده ي سينما خالي نباشد سرت سلامت...

تيمور چند فيلمي بدينمنوال ساختيده كرد و پس از به جيب زدن مقداري چرك كف دست و پا و سر كچل و... خواست با پول خود فيلمي بسازد كه چون سگي تيزپا بفروشد....به اتفاق شريفي نيا نامي به كلينيك زيبايي بيني رفت و چند عدد خانم كه گويا شب عروسيشان است و چند آقا با شلوارهاي خشّك(همون خشتك خودمون) چسبيده به زمين ، انتخابيد و با كمي رقص و آوازي كه مورد تاييد وزارت ارشاد است فيلمهايي ساخت و باز هم چون سگي تيزپاي فيلمش به فروش رسيد....

ديگر اين فيلم هايش نميفروخت و تيمور بدهكار دو دستي بر سر ميزد تا سال 88...تيمور عزيز باز به همان كلينيك رفت و باز هم چون بارهاي پيش كستينگي انجام داد و به تن همان بازيگران لباس هايي سبز پوشانيد و به همان فيلمنامه قبلي اندكي كنايه سياسي و يكي به نعل بزن و يكي به ميخ اضافه كرد...

ديگر اينهم جواب نداد...اي واي...

تيمور جان بيا تا خودم راهكار جديد فروش را يادت بدهم...

فيلمي بساز سرشار از دروغ و خيانت...آنقدر خيانت نشان بده كه كسي جرات نكند به «عشق سلطان ايزل ممنوع»

نيم نگاهي بكند....اصلا جامعه اي كه لجن از آن ميبارد....صحنه اي شراب خواري و دختر و پسري در يك اتاق آن هم در پارتي حتما نشان بده...يادت نره....حالا كه ساختي و تمام شد و ارشاد هم مهر تاييد برايت زد و فيلمت در جشنواره توسط قشر روشنفكر(ترجيحا با عينك هاي بسيار بزرگ و سبيل دسته دوچرخه اي) ديده شد هنگام اكران عمومي ميرسد...

اينجاست كه به به جيب زدن كيسه هاي پول نزديك ميشوي چون گروهي در اينجا زندگي ميكنند كه باعث ميشوند فيلمها چون ريگ بفروشند....نام اين گروه انصار حزب اله است كه نه پليس آنان را ميشناسد نه حزب اله نه دولت نه ملت....اصلا هيچش معلوم نيست....اين آقايان با استفاده از نام شهدا و امام و هرچه كه ميشناسند به فيلمت اعتراض ميكنند...چون فتنه گران به خيابان ميريزند....مطمئن هم باش نصفشان حتي پوستر فيلمت را نديده اند چه برسد به خود فيلم....خلاصه پس از اين اعتراض تا يك الي دو هفته كه فيلمت به پايين كشيده ميشود طوري ميفروشد كه تايتانيك در هاليوود آنقدر نفروخت

تيمور ما چنين كرد و پولي به جيب گذاشته كرد و آبادي را خريده كرد و به زير درخت رفت و ني را برداشت و گوسفندش را چرانيده كرده فرمود.

**********************************
نظر شخصي: با احترام به فريدون جيراني چون ميدانم كه هدف  ساخت فيلمش اين نبوده.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 16 / 9 / 1391برچسب:, ] [ 23:38 ] [ محمدسعيد غلامي ] [ ]

 

«اي كاش كه راننده ي تاكسي تو من باشم

يا حداقل مسافر كناريت من باشم

اي كاش كه بيمار بشوي تو هر روز

تا اورژانس كشيك تو من باشم

اي كاش كه هنگام باريدن شعر

دو بال پرنده ي دلت من باشم

اي كاش كه دلت بگيرد آتش اي دوست

شايد آتش نشاني محله تان من باشم

اي كاش به زندگيت راه يابد تجديد

آنگاه مراقب شهريورت من باشم

اي كاش كه بري سراغ ماهواره و ديش

تا با هلي كوپتر روي پشت بام تو باشم

بعدم كه حسابي فحش بارم كردي

بايد نصاب شخصي تو من باشم

اي كاش پر زغم باشه همه زندگيت

تا سريال كمدي سفارشيت من باشم

اين آخري رو نميدونم چي باشم

از چي بدت مياد بگو من باشم»

«محمدسعيد غلامي
19/4/91»

    


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 16 / 9 / 1391برچسب:, ] [ 23:18 ] [ محمدسعيد غلامي ] [ ]

 عمو تيمور تا حالا حس مورچه بودن بهت دست داده؟
ميدونم روزي هزار بار داري مرتب مورچه ميشي و مورچه ميكني اما من امروز توي پياده رو حس مورچه بودن بهم دست داد

انقدر كه در پياده رو از موانع مختلفي مثل ماشين و موتور و در مواردي هم لوكوموتيو قطار و از اين قبيل وسايل نقليه هم ديده شده، رد شدم ياد مورچه افتادم كه وقتي اون بدبخت داره راه خودش رو ميره يك دفعه دستم رو جلوش ميگيرم چجوري از روي موانع رد ميشه.....


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 16 / 7 / 1391برچسب:, ] [ 23:25 ] [ محمدسعيد غلامي ] [ ]

 عموتيمور ميخوام واست يك جك يا همون لطيفه ي جديد تعريف كنم.جديد جديد...يك جك 91

يك گروهي زحمت زيادي ميكشند پول زيادي هم خرج ميشود...بگو خب!

بعد زحمات اين گروه كه با مجوز كار كرده اند را با يك مهر توقيف به باد ميدهند.حالا يك سال دو سال...پنج سال يا بيشتر ميگذرد دوباره فيلم را ميبينند بهش سيمرغ ميدهند (يا نميدهند) و اكرانش ميكنند.

و حالا اصل جك اينجاست كه فيلم را در سيما به نمايش ميگذارند تا 70 ميليون نفر كامل ببينند(آنهم چندين بار)
انقدر نخند تيمور.....د ميگم نخند....حالا خلاصه تر ميگم تا بري واسه بچه محل هاتون تعريف كني و با هم بخنديد:
«فيلم هايي را چند سال توقيف ميكنند...بعد اكرانش ميكنند...بعد تلويزيون نشانش ميدهد»
واقعا كه جك برازنده اش است


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 9 / 1 / 1391برچسب:, ] [ 16:56 ] [ محمدسعيد غلامي ] [ ]

 يك چند ساعتي به ميلاد يك سال جديد و تمام اتفاقاتي كه درش اتفاق مي افتد و ميگذرد،مي آيد.
ميدانم عيد است و وقت شادي و خنده اما عمو تيمور يادت نرود كه عيد خيلي ها شاد نيست...
چند روز عيد را به يك روستاي دور از هرگونه تكنولوژي در شمال زيباي ايران ميروم اما تمام سعيم را ميكنم تا با هر چه دارم برايتان مطلب بنويسم به اميد يك لبخند...فقط يك لبخند

عمو تيمور چند روز راحتت ميگذارم و مخت را نميخورم اما خودت را براي شنيدن حرفهاي من در يك سال ديگر آماده كن.

ميلاد سال جديدتان مبارك


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 29 / 12 / 1390برچسب:, ] [ 19:13 ] [ محمدسعيد غلامي ] [ ]

 عمو تيمور جان سرعت عمل را داشتي؟!
- چي؟!!!!!!!!
اي بابا برو ادبيات جديد را ياد بگير ديگر. حالا به زبان تو ميگويم : سرعت عمل بالا را ديدي؟!
اي بابا عمو تيمور انقدر كه در اين سايتهاي اجتماعي ظاله و گمراه كننده كه سر ميزني كمي هم به سايت هاي خبري برو.   من كه تابحال همچين سرعت عملي نديده بودم.آخرين سرعت عملي كه ديده بودم عزل يك وزير در خارج بود كه با اين وضع كه هيچ چيزش را بر عهده نگرفتند چند روز بعد هم حتما ميگويند : مگر او وزير ما بوده؟!

حالا اين سرعت عملي را كه من ميگويم، فكر كنم روي دست آن زده. آخ عمو تيمور كجاي كاري؟! با يك تلفن يا شايد يك پيامك يا اصلا شايد هم با يك نگاه معنادار يك برنامه ي محبوب و پر طرفدار را ميبندند و انگار نه انگار كه چند سال براي همين 180 قسمت برنامه زحمت كشيده شده حالا با 130 قسمت و هاپولي كردن 50 قسمت ناقابل در برنامه را تخته كردند و رفت پي كارش.  آن هم در چه زماني اول برنامه مجري بسيار خوب و محبوب برنامه مي آيد و ميگويد براي بعد از عيد با برنامه هاي جديد مي آييم و در اواخر برنامه با پارك ملتش و شبكه يك خداحافظي ميكند. البته ما كه بد به دلمان نمي آوريم شايد هم گفته اند ما كه در خنده بازار پارك علت داريم يا شايد هم گفته اند ما كه يك پارك ملت در تهران داريم ديگر چه نيازي به پارك ملت شهيدي فرد داريم!!

يعني من در چنين سرعت هايي مانده ام.بستن برنامه تلويزيوني يا فيلتر كردن يك سايت اينترنتي يا ممنوع الكاري و ممنوع التصوير كردن يك مجري يا بازيگر و خيلي چيزهاي ديگر در چيزي كمتر از سه سوت انجام ميشود اما ساخت يك آزادراه تهران-شمال يا زمان پرداخت يارانه ها يا مدت خالي شدن حباب گراني سكه دلار و بازهم خيلي چيز هاي ديگر اندازه ي سه عمر طول ميكشد آنهم عمر عموتيمور.
حالا عموتيمور مواظب خودت باش چون معروف شده اي در سه سوت، سوتت نكنند يه به هوا بروي...


 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 27 / 12 / 1390برچسب:, ] [ 17:57 ] [ محمدسعيد غلامي ] [ ]

 عمو تيمور ديروز و ديشبت رو چه كارها كردي؟
الان در بيمارستان سوانح سوختگي هستي يا بيمارستان قلب؟!  عمو تيمور بهت نمياد اهل تركاندن باشي.

حتما تو هم هر سال براي فرزندانت از قاشق زني و مراسم ها ميگويي و آنها هم صداي اه و اوهشان بالا ميرود كه چقدر اينها را ميگويي. الان اگر طبق همان رسم قديمي چادر روي سرت بيندازي و كاسه به دست زنگ خانه ي مردم را به صدا درآوري اولا بايد به ساختمان ها و برج ها بروي و با صداي دومين قاشقي كه به كاسه ات بخورد ده نفر از خانه شان بيرون مي آيند و فحش و نفريني است كه ميشنوي. و زنگ در كسي را بزني بجاي خوراكي در كاسه ات يا ترقه مي اندازند يا يك لگد در ماتحت نصيبت ميكنند و يا ميگويند: خدا روزيت را جاي ديگري حواله كند.
عمو تيمور اين جاي بمب و نارنجك هايي كه روي تابلو هاي راهنماي خيابان ها است ككار توست؟ كار مردم ديگر كه نميتواند باشد چون مردم ما لبريز از فرهنگ هستند و ميدانند خراب كردن اين تابلو ها با خراب كردن تلويزيون و يخچال منزلشان فرقي ندارد. عمو تيمور برو از آن سبيلهاي آويزانت خجالت بكش

عمو تيمور ديگر ترقه بازي به درد نميخورد به قول ما خز شده. الان ديگر كسي ترقه نميزند.الان ديگر همه در خيابان يا خانه ها جمع ميشوند و اين خجسته روز را با هم يك جشن كوچك ميگيرند و يك موسيقي سنتي آرام هم گوش ميدهند و يك استكان كمرباريك چاي هم مينوشند. واي عمو تيمور اين حرفها چه هست كه ميزني؟!

 رقص و دنس و دي جي ديگر چيست؟! پارتي و اكس و ويسكي؟!  تو اين اسم ها را از كجا ياد گرفته اي؟ نكنه...؟!!!
راستي عمو تيمور تو اصلا براي چه شب چهارشنبه سوري بيرون رفتي؟!  مثل 69999999 نفر ايراني ديگر در منزل مينشستي و از فيلمهاي سينمايي تلويزيون لذت ميبردي. اين همه فيلم جذاب را براي شما گذاشته اند.نه كه فكر كني براي اينكه تو را در خانه بنشانند صدا و سيماي ما هميشه و همه روزه از اين برنامه هاي جذاب پخش ميكند.طوري كه 24 ساعت دوست داري پاي تلويزيون بنشيني و تكان هم نخوري حتي يك تكان كه بخواهي ماهواره تماشا كني.

خلاصه عمو تيمور خوشحالم كه الان سالم نشستي تا حرفهاي من را گوش كني
حرف باهات زياده حالا مزاحم ميشم...


 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 24 / 12 / 1390برچسب:, ] [ 13:54 ] [ محمدسعيد غلامي ] [ ]

 عمو تيمور شنيد ه اي روانشناسان انگليسي چه حرف جديدي زده اند؟ اي بابا عمو تيمور پس تو در اين فضاي نت چه كار ميكني؟!
روانشناسان انگليسي گفته اند كه : «تغيير ساعت كشور بيماري قلبي را افزايش ميدهد.»

حالا چرا ميخندي؟ من كار به دلايل آن ها ندارم اما با دلايل خودم تو يكي را ميتوانم قانع كنم.پس جدي باش و گوش كن.

راستش عمو تيمور من كه آخر نفهميدم اصل ساعت رسمي كشور كدام بوده.آن يكي كه جلو است يا آن كه يك ساعت عقب است اما ميدانم كه وقتي بعد از شش ماه ساعت تغيير ميكند مردم تا دو ماه بعد از اين شش ماه مقداري انرژي صرف ميكنند و يك جمله ي اضافه تر و بي تر در پاسخ «آقا ساعت چنده» ميگويند كه قديم يا جديد؟! 

حالا عمو تيمور تو فكر كن شش ماه به يك ساعتي عادت كرده اي.شب و روزت را با آن تنظيم نموده اي. حالا بگويند راس ساعت 24 يا همان چهار تا صفر تمام ساعت هاي خانه را يك ساعت جلو بكش.حالا تو بايد نصف شبي به ازاي تمام ساعت ديواري هاي منزل از چهارپايه بالا و پايين بروي.خب تحرك زياد بعد از كلي كار در روز براي تو سخت است و زيان بار.

حالا ساعت را يك ساعت جلو كشيده اي و روزت طولاني تر شده و از جايي كه تو بر اين عقيده اي مرد بايد آفتاب نزده از خانه بيرون شود و آفتاب كه رفت بيايد و با هر جايش كه ميتواند درب منزل را باز كند،البته بجز دست چون پر است، پس مجبور ميشوي يك ساعت بيشتر از هميشه كار كني.و كار زياد براي قلبت ضرر دارد.البته الان كمتر كسي با تو هم عقيده است چون با اين وضعي كه ما ميبينيم گويا شايعه شده ديگر روزي ها را اول صبح پخش نميكنند و عمليات موكول شده به سر ظهر. 

حالا وقتي ساعت را دوباره يك ساعت به عقب ميكشي تو احساس ميكني كه روزت يك ساعت كوتاه تر شده.البته فقط احساس ميكني.حالا طبق همان عقيده اي كه داري كارت يك ساعت كمتر ميشود به همين دليل تو وقتي به خانه مي آيي احساس خستگي كمتري ميكني و اين با عقيده ي ديگر تو كه مرد بايد وقتي به خانه مي آيد آن قدر خسته باشد كه با زير پيرهني و پيژامه روي يك بالش دراز لم بدهد و توان كاري نداشته باشد،مخالف است تو در اين چند ساعت كاري كارت را رو برابر ميكني كه حسابي خسته باشي و اين هم دوباره براي قلبت مضر است.
حالا عمو تيمور خودت ميداني اگر با دلايل من قانع شدي كه هيچ وگرنه يا بايد با دلايل روانشناسان بيگانه قانع شوي (كه به نفعت است با دلايل داخلي و تحريم شكن وطني قانع شوي) يا كه بايد اين عقايدت را كنار بگذاري.
حالا خود داني.حرف باهات زياده عمو تيمور حالا باقيش باشد براي بعد...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 22 / 12 / 1390برچسب:, ] [ 18:27 ] [ محمدسعيد غلامي ] [ ]

 عمو تيمور اين مرد را ميشناسي؟  جدي ميگويي نميشناسيش؟
اين مرد را كه الان يك ايران ميشناسند تو چطور نميشناسي؟! كافي است يك سرچ در گوگل انجام دهي.تو كه پاي ثابت اينترنتي و هميشه در ياهو و فيسبوك و تويتر ديگر سايتهاي ساخت دست استكبار و دشمنان آنلايني.(راستي تو چطوري به فيسبوك و يوتيوب و... ميري؟ راستش رو بگو)

عمو تيمور پيشنهاد ميكنم اگر او را در خيابان ديدي عكس و امضا را فراموش نكن.البته او از احمد پورمخبر مشهورتر نيست.با اينكه آقاي دوربيني زحمت زيادي براي كارش كشيده.
خبرنگار ها به او ميگويند آقاي دوربيني اما نام واقعي اش حسين نمازي است.
عمو تيمور ميدانم كه تا الان توجه نكرده بودي اما حالا كه شناختيش ديگر از جلوي چشمت كنار نميرود چون هر وقت بخواهي اخبار ببيني اين آقا در جاي مناسبي از كادر قرار گرفته و خودش را به كوچه علي چپ زده كه مثلا من حواسم نيست و اين خيلي اتفاقي بوده.حالا نه تنها تو بلكه خودش هم هيچوقت از جلوي چشمش خارج نميشود چون روز ها آفيش است و ميرود سر فيلمبرداري و شب ها در منزل لم ميدهد فقط اخبار تماشا ميكند.

عمو تيمور اگر به دنبال شهرت و ديده شدن هستي حتما او را بطور خصوصي به استادي خود بگير چون او علمش در كادر بندي دوربين ها به اندازه اي يك كارگردان يا فيلمبردار با تجربه است و محاسباتش هيچوقت غلط از آب در نمي آيد و تخصصش  قرار گيري در كادر چند دوربين همزمان و در جهات مختلف است طوري كه در همه ي اين دوربين ها در بهترين نقطه ي كادر قرار ميگيرد.

عمو تيمور اگر اين آقاي دوربيني به خواستگاري دخترت آمد اگر دوست داشتي دخترت را به يك آدم مشهور بي پول بدهي دوربيني گزينه مناسبي است در غير اينصورت جوابش كن چون همسر خودش هم جوابش كرده.البته بعيد است كه او همچين كاري كند چون او با دوربين ازدواج كرده.البته اين هم از ما نشنيده بگير او معتاد است.معتاد به دوربين.

خلاصه عمو تيمور اين چند كلام حرف بود ديگر خودت ميداني.حالا حرف باهات زياده...

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 21 / 12 / 1390برچسب:, ] [ 18:41 ] [ محمدسعيد غلامي ] [ ]

اين شب ها به هر مغازه اي ميروي ازت عيدي ميخواهند.فرق نميكند چه مغازه اي.بقالي و چقالي و سلموني و ابزار فروشي و بنگاهي و ساندويچي و ...     

حتي جنس نسيه هم بخواهي بايد عيديش بدهي.حالا چند بيت پيشنهادي كه اين عيدي گرفتن كمي ادبي تر شود:

«فصل گل و صنوبره           عيدي ما يادت نره»   
«يك نگاه به پول هات كن   عيدي نصيب ما كن  »

«عيد شادي مياره            مشتري عيدي مياره»

«دست رو توي جيبت كن   عيد رو اينجا به پا كن»


و چند عبارت پيشنهادي:


«عيدي ما يادتان نرود حتي شما دوست عزيز»

«در صورت ندادن عيدي از برخورد خوش با شما معذوريم»

«زير قيمت بازار در صورت پرداخت عيدي»

«دستشويي داخل مغازه فقط با خريد»  (ربطي به عيدي نداشت)

        
 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 20 / 12 / 1390برچسب:, ] [ 15:12 ] [ محمدسعيد غلامي ] [ ]

 وزير و وكيل و سفير و هر مسئولي كه در آموزش و پرورش پاسخگو هستند به اتفاق چند روز است كه ميگويند:
«مدارس كشور 27 و 28 اسفند باز هستند اما غيبت ها موجه»

اين جمله را بخوانيد و كلي بخنديد.
تمامي دانش آموزان ميهن از چند روز قبل با هم هماهنگ ميكنند و القابي به هم نسبت ميدهند: كه هركي بياد!!!

و روز موعود عده اي دم در مي ايستند و تعداد بچه هاي كلاسشان را سرشماري ميكنند و بعد كه به خود مي آيند ميبينند كه همه آمده اند.

از طرفي معلم هاي گرامي خود را يك گاندي فرض ميكنند و بچه ها را به نيامدن و انقلاب عليه مدير تحريك ميكنند از طرف ديگر هم مسئولين مدرسه بچه اي را تهديد ميكنند اگر نياييد ....   اما همه شان از ته دل چيز ديگري ميخواهند.
خلاصه اين وسط دانش آموز بدبخت است كه ميماند. همه از روز اول اسفند ميگويند: اين روزها مملكت تق و لقه.

و بلا استثنا همه جا هم داير است و به كار خود ادامه ميدهند.
حالا در  اين ميان آموزش و پرورشي ها كه اين حرف را ميزنند باعث خوشحالي همگي ميشوند.تمام بچه ها ميخواهند در همين چند روز به سفر بروند فقط نميدانيم چرا به منزلشان زنگ ميزنيم تمام اهل خانواده دور هم هستند و در حال جشن گرفتن براي تعطيلي قبل نوروز هستند.نيازي هم به موجه كردن ندارند چون پشتشان به وزير گرم است.

خدا اين وزرا را از اين دانش آموزان نگيرد كه هم باعث دلگرمي بچه ها هستند و هم اسباب خنده ي تمام مردم.

 


 

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 18 / 12 / 1390برچسب:, ] [ 15:45 ] [ محمدسعيد غلامي ] [ ]

 ديگر با مردم عادي چه كار  داريد؟! بليت سينماها را گران كنيد بيخيال مردم.
بله آقاي جيراني سينما مخاطبين ثابتي دارد.آخر انسان گرسنه كه سينما نميداند چيست.هنر نميداند چيست.

آدم دهاتي كه نميداند سينما را با سيني مينويسند.اصلا او نميداند بليت سينما چند بوده كه بخواهد گران تر هم بشود.

اگر هم اهل سينما هستيد و كم پول،به درك. مگر مجبوري به سينماي درست و حسابي بروي.با يكي از همين سينما معمولي ها كارت راه مي افتد.فيلمت را همانجا با همان صدا و فضا ببين و فحش بده...ببين و فحش بده
كسي كه شش هزار تومان بخواهد بدهد براي سينماي پيشرفته چهار هزار تومان ميگذارد رويش و به يكي از اين نمايش هاي مسخره بازي كه خودشان اسمش را گذاشتند تئاتر آزاد ميروي و چند ساعت ميخندد و هر قدر هم كه عاشق سينما باشد به باعث و بانيش فحش ميدهد و ميخندد...فحش ميدهد و ميخندد
قديم عده ي زيادي سينما را براي تفريح انتخاب ميكردند حالا سينما را به همان موزه هاي هنري دلشان،پيش كنسرت و تئاتر و... ميفرستند و تا پارك ها هم پولي نشده اند تند و تند به پارك ميروند و ميخندند و فحش ميدهد...ميخندند و فحش ميدهند
لا اقل زود تر اين كار را ميكرديد تا ببينيد اخراجي ها بجاي يك ميليارد، دو ميليارد ميفروشد يا پانصد هزار تومان.
سينما دوست داري؟پول نداري؟ باز هم به درك...مگر مجبوري تمام فيلمهاي روي پرده را ببيني.حالا ماهي يك فيلم ببين دو ماهي يك فيلم ببين.اصلا سينما چرا ميروي چند سه چهار ماه صبر كن دي وي دي اش را بخر 2500 تومان بنشين با پيژامه و شلوارك در كنار خانواده لم بده و فيلمت را ببين.
عوامل فيلم ها و خبرنگار و .... كه غمي ندارند يك كارت از جيب در مياورند و به سالن ميروند. ديگر با مردم عادي چه كار داريد. مگر از ميدان شهدا با پايين سينما داريم كه مردمش بخواهند سينما بيايند؟!
ديگر فيلم هاي اكران نوروزي و غمش را هم نگو كه نور علي نور است.

 

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 18 / 12 / 1390برچسب:, ] [ 1:18 ] [ محمدسعيد غلامي ] [ ]

 هفت سين فوري

 

روز به روز نزدیک میشدیم به نوروز.به قول شعرا و نویسنده های احساساتی بوی عید می آمد.من که انقدر بو کشیده ام بینی ام بدون عمل و بدون درد و خونریزی مدل سربالا به خود گرفته است اما دریغ از استشمام چنین بویی.

هر شبکه ای از تلویزیون را که انتخاب میکردیم یا یک نفر مانند هرسال در حال صحبت در مورد هفت سین بود که با تکرار در هرسال میتوانستیم پیر شدن کارشناس ها و مجریها را مشاهده کنیم و یا تبلیغ مجموعه های خوب یا بد،با مزه یا بی مزه و یا به قولی فیلمفارسی یا فیلم فارسی ویژه ی عید را می دیدیم.آنوقت با این همه برنامه های متنوع نمیدانم چرا پشت بام ما مانند میدان مین شده است؟!

همینطور کنترل به دست و با حوصله ای سر رفته با خانواده ی سه الی چهارنفره ام،در شب سال تحویل،کانال های تلویزیون را بالا و پایین میکردم تا شاید برنامه ای برای برگرداندن حوصله پیدا کنم،شبکه ای ديجيتالي که یک آرم نارنجی در گوشه ی آن پیدا بود نحوه ی درست کردن سبزه ی هفت سین را نشان می داد که ای کاش دستم غلم می شد و كانال را عوض نميكردم.
دیدم پسر چهار ساله ام دو دستی شلوارم را چسبیده و با نوای:بابا بیا سبزه درست کنیم...بیا... بیا... بیا....سبزه...سبزه! پیژامه ام را از پا در می آورد.من هم که به این تن پوش مخصوص مرد های ایرانی حساس بودم دو دستی آن را چسبیدم تا کسی نتواند آنرا از من بگیرد.پایم را با تمام قدرت تکان دادم و نایب بر حقم،خشایار خان، چیزی حدود دو و نیم متر به پرواز درآمد و زمین خورد اما آخ هم نگفت نگاهی شیطنت آمیز به من انداخت و با صدایی دیومانند شروع به معرکه گیری جلوی همسر عزیز و من زن ذلیل کرد.با نیم نگاهی به سمت چپم خشمی را در چشم های عیالم دیدم که خدا نصیب گرگ نر بیابان نکند.و امواجی صوتی ازناحیه ی  گوش چپم دریافت کردم که الهی گرگ نر بیابان در خواب نبیند و نشنود که میگفت:این چه طرز برخورد با بچه است.این بره تو دلیم هم که به دنیا بیاد هم میخواد همینجوری کتک بخوره؟!بچه یه سبزه خواست!

من که زبان در حلقم،حلقه شده بود نا خودآگاه سر تکان دادم و با زبان بی زبانی گفتم:به روی چشمان گهربار و دلربایم.گریه ی خشایار،پسرم،به لبخند تبدیل شد و چشمکی به من زد که پسر شیطان با او همچین کاری نخواهد کرد.من هم که چنین اوضاعی را رویت کردم جوی بهم دست داد و مانند وکیل های با تجربه از روی مبل برخاستم.بادی در غبغب انداختم و صدایی صاف کردم و چشمانم را بستم.می خواستم دعوایی به پا کنم و نمک زندگی را زیاد کنم تا دیگر زنان نتوانند بر سر نران فریاد بکشند و دستور بدهند.فریاد کشیدم:بار آخرت باشه...  در حال ادای جمله بودم که چشمانم باز شد و چشمتان روز بد نبیند،نگاهی سرشار از خشم،چهره ای در هم فرو رفته و ملاقه به دست در جلویم ظاهر شد.صدایم را ملایم کردم و با ذلیلی فراوان گفتم:لطفا با من قشنگ تر صحبت کن.آخه از نظر من سبزه درست کردن اسرافه.میدونی این همه عدس یا گندم چقدر بین مردم هدر میره؟!همش هم برای ما کارمندها ی بیچاره ضرره.

زن بیچاره که از بیچارگی من مانند بیچاره ها پژمرده شد و رو کرد به خشایار بیچاره ی من و با زبان بچه های بیچاره برایش گفت:عیب نداره سبزه درست نمیکنیم.من از خوشحالی میخواستم پر در بیاورم البته نه به خاطر پولش،چون هزینه ی زیادی نداشت بیشتر برای اسراف شدن حبوبات و زحمت هایی که در انتظارم بود.اما چیزی شنیدم که همچون کوه یخی آب شدم.گفت:ببین بابا گناه داره.فردا باهم میریم بازار و یک سفره ی هفت سین کامل و بزرگ می خریم.این بازار رفتن ندای آن می داد که حساب بانکی ما رو به آب رفتن است.چون خانم ها وقتی به بازار می روند نمی شود جلویشان را گرفت حتی اگر خرید عیدشان را هم کرده باشند.

بالاخره با اسرار های فراوان خشایار و همسر مهربان همان شب به سمت میدان خراسان رهسپار شدیم چون شنیده و دیده بودیم که تمامی فروشگاه ها و دست فروش ها در شبهای مانده به عید تا صبح باز هستند.نیم ساعت نیمه شب رسیدیم و محشر صغری و کبری را یک جا مشاهده کردیم.نمیدانم روز را از مردم گرفته اند یا هیچ کس در این شهر پرآدم خواب ندارد و شاید هم بچه شان گیر سه پیچ کرده که برایشان سبزه بخرند! به چند دست فروش محترم مراجعه کردیم برای خرید سبزه اما دیگر آقا خشایار با قولی که از جانب مادر با درک و دلسوز دریافت کرده بودند دیگر به سبزه راضی نبودند و باید سفره ی هفت سین بزرگ و کامل تهیه می کردیم.در بین دست فروشان ده ها سفره ی هفت سین مصنوعی و بسیار کوچک  وجود داشت،اما خشایار شاه به  این هفت سین های یک کف دستی چيني رضایت نمی دادند.عیال که این وضع و اوضاع را دید در گوش من گفت:نگران نباش خودم یه قول دادم پاش هم ایستادم.سیب و سکه که داریم فقط باید یک سبزه و یکی یک ذره سنجد و سمنو و سماق و سیر بخریم.گفتم:خب یک دفعه بگو همش رو دیگه.ممنون از دلداریت.از ساعت دوازده و نیم تا دو بامداد کوچه و پس کوچه های خراسان را طی الطریق کردیم و فقط توانستیم یک سبزه ی واقعی خریداری کنیم.

آن شب خشایار آنقدر اشک ریخت که به خواب رفت و ما را آسوده ساخت.دیگر تمام شب را تا اذان صبح که زنگ ساعت بیدارم کرد خواب سین های هفت سین را می دیدم که هریک پا درآورده اند و در مقابل من حرکات موزون انجام می دادند.در چرت پس از نماز فکر بکری به ذهن باهوشم رسید.صبح از خواب بیدار شدم و سعی کردم که تا ظهر و سال تحویل نشده قول عیال را عملی کنم.شهر خلوت خلوت بود و در خیابان ها پرنده پر نمی زد چون آنها هم باید برای مراسم تحویل سال آماده می شدند.کرکره ی تمام مغازه ها پایین بود و قفلی به قاعده سر خشایار بر آنها زده شده بود.دیگر مطمئن شدم که باید با فکری که در سر دارم را اجرا کنم.با همکاری همسر خوش قول،قبل از برخاستن خشایار از خواب ناز همه ی کارها را روبه راه کنیم.

درست است که نتوانستیم به قولمان جامه ی زیبای عمل بپوشانیم اما حداقل یک زیر پیرهنی و پیژامه به تنش پوشاندیم.همه چیز هماهنگ بود.با خنده و شوخی خشایار خان را بیدار کردیم و ندای سفره ی هفت سین را به او دادیم.طفل معصوم خیلی خوشحال شد و دوید به طرف اتاق پذیرایی تا سفره را مشاهده کند.اما نمیدانست بخندد یا ضد حال بخورد.مراسم تحویل سال را دور سفره ی هفت سین جدیدمان برگزار کردیم.ما دور سیب و سکه و سیخ و ساتور و سس و ساعت و سوت همراه آینه و قرآن نشسته بودیم.
«محمدسعيد غلامي»


 

 

 

 

 

 

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 15 / 12 / 1390برچسب:, ] [ 11:40 ] [ محمدسعيد غلامي ] [ ]

 بعضي از اين رسم و رسومات با مثل ديد و بازديد عيد البته در بعضي مواقع تبديل به خاله بازي مي شود.فرض كنيد شما و خانواده گراميتان صبح يك روز لباس هايي كه با خون دل از حراجي هاي مختلف و شلوغي هايش خريده ايد بر تن ميكنيد،خود را غرق در عطر و ادكلن ميكنيد و خيلي شيك به منزل يكي از اقوام ميرويد.حال به اختيار يا به اصرار كلي ميوه و شيريني در دل جاي ميدهيد و هيچوقت هم پيشنهاد ناهار ماندن را قبول نميكنيد چون ميدانيد تعارف بيجايي بيش نيست.ميزبان عزيز در حد كرم و تواناييش به فرزند شما عيدي نقدي هديه ميكند(يا كلا نميدهد) و با خداحافظي و دست و ماچ و موچ به منزل ميرويد.
بعد از ظهر نزديك غروب كه ميشود تلفنتان زنگ ميخورد و وقتي شماره ميزبان صبح را ميبينيد فكر ميكنيد حتما چيزي جا گذاشته ايد اما وقتي پاسخ ميدهيد اين جمله ميشنويد: «خواستم ببينم منزل هستيد يا نه ميخوايم شب بيايم بازديد پس بديم»    مي آيند بازديدتان را به خودتان پس ميدهند و ميروند.من نام ديگري جز خاله بازي برايش پيدا نميكنم.
حالا خوب است كه مهمانان شما پولي براي حضور در خانه شما نمي گيرند اما جاهايي هستند كه براي اينكه مهمان كه مثلا حبيب خدا است در خانه شان يا همان برنامه شان كه آن هم همان خانه ي مردم است،حاضر شود پول هاي هنگفتي ميدهند كه عمرا همچين پولي را ما يكجا نديده ايم.

امروز خبر داده اند كه هر كدام از مجري هاي مشهور در يك شبكه براي اجراي مراسم سال تحويل با برنامه ها و مهمانان مختلف به خانه ها مي آيند. باز هم شده مثل سالهاي قبل.براي اينكه بتوانيد تمام برنامه ها را ببينيد و هيچ چيز جالبي را از دست ندهيد بايد يك جفت باتري كنترل را تمام كنيد و از لحظه ي شروع برنامه ها تا بعد سال تحويل تمام شبكه ها را زير و رو كنيد. در اين يك روز يا بهتر بگويم چند ساعت ميتوانيد تمام چهره هاي مشهور و شايد محبوب سينما را كه تا بحال رنگشان را در تلويزيون نديده ايد ببينيد.همچنين تمام افراد ممنوع التصوير و ممنوع الكار در اين چند ساعت بهشان عفو ميخورد حالا از مجري گرفته تا بازيگر و خواننده و از همه مهمتر نشان دادن آلت موسيقي در اين روز كه مطمئنا هيچ موقعي همچين چيزهايي از اين قاب نديده بوديد و نخواهيد ديد.
خلاصه در اين چند ساعت و در اين برنامه ها هر طور كه شده شما را راضي نگه ميدارند تا نكند تماشاي شبكه هاي ماهواره اي حتي به ذهنتان بيايد حتي با رفتن يك مهمان از شبكه اي به شبكه ديگر در همان روز يا بر زدن مهمان هاي يكديگر..


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 14 / 12 / 1390برچسب:, ] [ 18:10 ] [ محمدسعيد غلامي ] [ ]

 دوستان اين شعر طنز رو داغ داغ گفتم و براتون مينويسم اگر مشكلي داشت حتما نظرتون رو بگيد.

تلويزيوني داريم در منزل
كه هست سخنگوي هر محفل
گويند گرفته جاي قصه ها را
جاي قصه هاي ناب ننه ها را
ميهمان را حول آن مينشانند
چشم ها را سوي آن ميكِشانند
ديگر صداي ونگ ونگ بچه ها را
با صداي آگهي ها مي كُشانند
گر نداي هيس و هيسي تو شنيدي
و گر طعم دمپايي چشيدي
بدان كه حتما حرفي زدي تو
ميان فيلم رابرت و آلپاچينو
صدا و سيمايي داريم رقيب تمام ماهواره ها
هست بهتر ز هاتبرد و يوتل و نايلست ها
بيا ديگر آنالوگ را بيخيال شو
ديجيتال را بچسب گراني را بيخيال شو
كه بازار دارد و مستند و نمايش
بقيه هستند در حال پخش همايش
آي فيلمش را كه ديگر نگو
نوستالژي هاي الكيش را نگو
سه تا سه سريال ماتم داره
براي جبرانش سه تا هم طنز داره
از دست اين كمديهاش دگر طاقت ندارم
الان يك جفت روده در دست دارم
هنگام جشن و ولادت و عيدي
ميبينيم در قاب لورل و هاردي
باز هم انتخابات و راهپيمايي
جور شد خوراك سيما چند ماهي
برنامه هاي زنده و گاف و سوتي
خب پخش نكن اگر نميتوني
دو دقيقه نتوان كرد مكث روي يك كانال
از بس دارد تنوع و  برنامه ي شاد و باحال
خلاصه تلويزيون و سيما و صدا
گرفته وقت و فرصت ما آدما


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 13 / 12 / 1390برچسب:, ] [ 12:0 ] [ محمدسعيد غلامي ] [ ]

يادتان باشد ديگر تا عيد به خانه ي كسي براي ميهماني قدم نگذاريد چون اگر برويد دو حالت دارد يا به رويتان ميخندند و پشت سر نفرين و فحش. اگر هم رودربايستي نداشته باشيد كه پيش خود ميگويند خدا يا شكرت كه امسال لازم نيست كارگر بگيريم و از شما بعنوان يك نيروي كار تازه نفس استفاده ميكنند.پس اصلا چه كاري است به مهماني برويد؟!اصلا مگر خودتان خانه تكاني نداريد؟
آخه ديگه خانه تكاني ها هم مدرن شده.خدا پدر و مادر قالي شويي و شركت هاي خدماتي را بيامرزد كه با دو تلفن ناقابل در عرض يك هفته خانه تان نو ميشود.حالا شانس بياوريد فرش را كه تحويل ميگيريد نبينيد نصفش نيست يا نصفش را ترميم كرده اند يا اصلا فرش خودتان نيست يا وسطش پر از آشغال است.يا شانس بياوريد كارگري كه ميگيريد از آن كارگرهايش نباشد كه بعد از تميزكاري يك دفعه ببينيد تلويزيون ال سي ديتان را هم در جيب چپش گذاشته شما نفهميده ايد.
حالا كه كلي چرك كف دست را در جيب اين و آن ريختيد نوبت خريد دو برابر ظرفيت مهمانها آجيل و شيريني و كلي خوراكي در شلوغي هاي پاساژ ها و چندشنبه بازار ها است.اگر بعد ها هنگام حساب و كتاب ديديد كه كه بيشتر از خريدتان پول كم شده تعجب نكنيد چون يا جيبتان را دزد زده يا صاحب يكي از مغازه ها خيلي ماهرانه شما را تيغ زده.

ديگر از خريد پوشاك شب عيد بگذريم.اما سفره ي هفت سين،اين رسم كهن را فراموش نكنيد چون خرج زيادي هم ندارد ميتوانيد با چيزي حدود دوهزار تومان يك سيني هفت سين           made in china تازه به همراه يك قرآن كوچك داخل سيني كه دست بر قضا آن هم محصول چيني هاي چند دينه است،خريداري نماييد.

مقداري هم از اسكناس هاي سبزتان براي عيدي دادن به كودكان كنار بگذاريد كه والدينشان توقع دارند.البته از آن سبز ها كه پنج تا صفر دارد.اينهم راهي دارد آن هم اينكه عيدي را بدهيد و همان شبش به خانه ي آن مهمان برويد تا آنها هم به فرزند شما عيدي بدهند (در اين مواقع فرزند بيشتر=زندگي بهتر) شما هم اگر جرات داشتيد ميتوانيد آن عيدي را از فرزندتان بگيريد (كه در اكثر مواقع امكان پذير نيست)
اين هم از مراحل داشتن يك رسم كهن و ديرينه و اجراي صحيح آن.

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 12 / 12 / 1390برچسب:, ] [ 11:54 ] [ محمدسعيد غلامي ] [ ]

فيروز جان كجايي پس يك سال است كه منتظريم.قديمي ها منتظر تو در نمايش ها و مراسم هاي آئيني بودند حالا ما منتظر تو در وسط اتوبان ها و خيابان هاي پر از ماشين هستيم.

راستي نگفتي كي به سفر حج رفتي كه شدي   حاجي فيروز. احتمالا همون قديم ها با اسب و شتر رفتي وگر نه الان اگر ميخواستي الان با هواپيما بروي بايد تمام پولهايي كه تا الان جمع كرده اي ميدادي تا وقتي پير شدي و ناتوان نوبتت شود و دو برابرش را بدهي تا براي كل فاميل حتي كسي كه تا بحال قيافه اش را نديدي هم سوغاتي بخري البته الان سوغاتي از مد افتاده و حاجي ها سوغاتي را قبل از سفر از مولوي يا بازار ميخرند و بدون خجالت به همه هم اعلام ميكنند.
فيروز جان هيچوقت نگفتي در طول اين يكسال كجا هستي؟چه كار ميكني؟
اهل كجايي؟!  نكند اهل تهراني و اين آلودگي هاي شهر چهره ات را در طول سال سياه ميكند؟!

يا شايد سياهي مردم به توي سپيد سيرت سرايت كرده! نميدانم!!!
ديگر نميشناسمت اي افسانه اي ايراني.چون تو شده اي شغل هر متكدي و شارلاتان نزديك عيد.كمتر پيش مي آيد كسي از روي فقر واقعي نقش تو را بازي كند.  تو كه ديگر آژانس شيشه اي را ديده اي؟!فكر كنم تو تنها كسي باشي كه اين فيلم را دوست ندارد حتي مسعود فراستي هم به آژانس علاقه مند است.
چه كردند با تو اي رفيق افسانه اي. تو هم در لا و لوي اين سنت و مدرنيته به باد رفتي....


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 11 / 12 / 1390برچسب:, ] [ 11:24 ] [ محمدسعيد غلامي ] [ ]

 نقل مجالس و هم نشيني ها شده.جزو اولين حرفها پس از سلام شده.
-شنيدي اصغر فرهادي اسكار گرفته؟!

و در بعضي مجالس:  شنيدي فرهادي به فلان زن دست داده شنيدي با يه زنه روبوسي كرده؟!
تقريبا تمام سينمايي ها بهش تبريك گفتند جز سلحشور سينما كه باز هم احساس سلحشوري كرد و مجسمه ي طلايي رو ننگ دانست.آخه فرج خان چرا دوست داري خودت رو خراب كني؟
گفتم مجسمه ي طلايي ياد مدال هاي طلايي قهرمانهاي ورزشي مان افتادم و بعدش هم ياد پيام هاي تبريك مقامات عالي رتبه مثل رئيس جمهور و...

  آخه مگه طلا با طلا فرقي هم ميكنه؟! تنها فرقش اينه كه يكي دور گردنه اون يكي در دست....يكي رسمي است و با كروات ،عذر ميخوام دراز آويز زينتي،و دو كلام حرف زيبا و بجا روي استيج يكي با گرم كن ورزشي و سرود ملي و دست به سينه ايستادن و بدليل بلد نبودن سرود زير لب چيزهايي گفتن.حالا فهميديم يكي تبريك دارد و خبر اول بودن صدا و سيما و يكي تبريك نگفتن و بايكوت خبري و در صورت لطف زياد خبري چند ثانيه اي آنهم جزو آخرين اخبار.
حالا من يه تبريك به اصغر فرهادي ميگم كه سه تاي تبريك هاي ديگه مي ارزه (اوج خودشيفتگي)
و با يك شوخي كوتاه از نامه ي محسن نامجو به فرهادي اولين پست ريشخند را تمام ميكنم:

«.همه ميدانيم كه برخى اسم هاى ايرانى-عربى،با اسامى غربى ريشه مشترك دارند،مثل ابراهيم و ابراهام،ديويد و داوود،فردوس و پارادايس. هيچ دقت كرده ايد كه اصغر و اسكار هم از اين دسته اند؟»


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 10 / 12 / 1390برچسب:, ] [ 23:4 ] [ محمدسعيد غلامي ] [ ]
صفحه قبل 1 صفحه بعد
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

اينجا همه چيز را ريشخند ميكنيم....راه جمالزاده ها و صابري ها را ادامه ميدهيم با طنز هايي كه در مقابل اين بزرگان شبه طنز است از مسائل روز و داستانك ها و شعرها به قلم اين حقير و ياري شما
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ريشخند.........اين جا همه چيز را ريشخند ميكنيم و آدرس rishkhand.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 33
بازدید کل : 27431
تعداد مطالب : 20
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1


امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه


امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه